نتایج جستجو برای عبارت :

امروز و هرروز

دختره هرروز داره یه آرزوش و زنده به گور میکنه، هرروز خوشیا مثل ماهی از زیر دستش سر میخورن و غما جا رو براش پر میکنن و هرروز با بعد جدیدی از غصه آشنا میشه ولی هنوز به مضخرف ترین شکل ممکن امیدواره و نمیخواد شرایط و بپذیره. یکی نیست بهش بگه لعنتی هنوز چن روز ازش نگذشته که به وضوح تهش و دیدی و گفتی اگه این جهنم نست پس چیه...
دختره خله...
این همه راه جلوی پاش بود و با انتخابا و تصمیمیای غلط گند زذ به همشون...
این همه خوشی داشت و کاسهی صبرش بد جایی لبریز شد
 هرروزیه مشغله یاچالش جدید منو بخود مشغول می کنه وهردل مشغولی که دردنیایی از احساس غوطه وراست رنگ تک تک موهای منو سفید وسفیدترمی کنه .
هرروز که می گذرد نشان از کوتاهی فرصت های زندگی است . درخیابان وکوچه وبازار دنیایی جدید درپیش رو هست که ما هم گوشه ای از ان هستیم دنیایی متعلق به نسلی جوان ترازما . وهمتراز های ما هرکدام به نوعی سردرگریبان خود وزندگی با هزاردل مشغولی این ور وان ور می روند وبادیدن هم سن خود گویی همزبانی دردنیایی نااشنایی جوان ه
منتظر باشی به فراوانی آگاهی،ایمان،عشق برسی غلط است، هرچیزی را از کم شروع کن تا جایی که میتوانی!
یعنی نیاز نیست اونقدری بمونی تا مومن کامل بشی! شاید اصلا نشدی! تو میدونی چقدر وقت داری؟
عاشق میخواهی بشوی؟
عاشق چه چیزی میخواهی بشوی؟
از کنارش هرروز رد شو
هرروز نگاهش کن در یک ساعت مخصوصی...
#حاج آقا پناهیان
ادامه مطلب
منتظر باشی به فراوانی آگاهی،ایمان،عشق برسی غلط است، هرچیزی را از کم شروع کن تا جایی که میتوانی!
یعنی نیاز نیست اونقدری بمونی تا مومن کامل بشی! شاید اصلا نشدی! تو میدونی چقدر وقت داری؟
عاشق میخواهی بشوی؟
عاشق چه چیزی میخواهی بشوی؟
از کنارش هرروز رد شو
هرروز نگاهش کن در یک ساعت مخصوصی...
#حاج آقا پناهیان
ادامه مطلب
جغد پیری بود که روی درخت بلوطی زندگی میکرد.
جغد هرروز اتفاقاتی که دور و برش می افتاد را تماشا می کرد.
دیروز پسری را دید که به پیرمردی کمک کرد و سبد سنگینش را تا منزلش برد.
امروز دختری را دید که سر مادرش داد میزد.
هرچقدر بیشتر میدید، کمتر حرف میزد.
هرچقدر کمتر حرف میزد، بیشتر میشنید.
میشنید که مردم حرف میزنند و قصه می گویند.
شنید که زنی میگفت، فیلی از روی دیوار پریده است.
شنید که مردی میگفت، هرگز اشتباه نکرده است.
او درباره ی همه ی آدم ها شنیده بو
دیگه کم کم داریم نزدیک میشیم به روزای گندِ هرروز بدبختی کشیدن و گریه کردن و تو سری خوردن:)منم بادکنک دوست دارم:/آقا باید برم کارتمو از کتابخونه بگیرمیه کتابخونه تو بلوار پشتیه خونمون هست.. من شهریور عضو شدم.. بعد یه روز تو آبان رفتم اونجا درس بخونم کارتمم بگیرم.. از شانس من.. کارتم گم شده بود.. حالا همه اونایی که مثلا خردادم عضو شده بودن کارتاشون بودا..من گم شده بودم.. بعد گفتم انیس ترم جدیدش که شروع شد.. امیدم رف.. منم هرروز میرم کتابخونه کارتمم می
مادر به فروشگاه رفت. 
با یک نایلون و چندقلم خرید برگشت. 
پرسیدم: «چقدر شد؟»، گفت: «۱۲۰ هزارتومن.» 
پی‌نوشت: و این یعنی ما الان در سرزمینی نفس می‌کشیم که هرروز بر شمار مردمانی که شب‌ها گرسنه سر بر زمین می‌گذارند، افزوده می‌شود، مردمانی که آرزوهایشان هرروز دور و دورتر می‌شود، مردمانی که امید در دلشان می‌میرد. غصهٔ این قصه عاقبت دق می‌دهد مرا...
مدّت هاست که موهامو چندان کوتاه نمی کنم، تا حدّی در جریان یه سری جوش های ریز و درشت روی پیشونیم و زیر موها بودم امّا چون توسط موها پوشونده شده بود زیاد هم برام اهمّیتی نداشت. تا این که اخیرا و بخاطر کرونا دست به موزر شدم و موها رو با شماره کوچیکتری نسبت به پیرایشگاه اصلاح کردم و این جوش ها بیشتر توی چشم اومدن. هر بار جلو آینه می رفتم و می رم، چشمام به سمت پیشونیم می ره. بعد از اصلاح که متوجّه شدم اوضاع واقعا خراب هست یکم رعایت کردم و یه چیزایی رو
احتمالا فردا پسفردا بابا مرخص بشه از این بیمارستان و بره مطب پزشک متخصص قلب ، بالاخره یه مطب جواب دادن و گفتن هرروز که خواستین بیاین صبحش تماس بگیرین
موبایل بابارو ازش گرفتن جون تو ccu هست و موبایلش خونست.
استادای ما تو مدرت عید کمابیش تکالیفی میدادن اما امروز همشون باهم حمله کردن و کلی تکلیف دادن و ما موندیم کلی تکلیف 
درس های مجازی هم موندن
تا درودی دیگر بدرود
روزهای سختیه
هرهفته سه شنبه حالم خرابه. هم میدونم و هم نمیفهمم چرا
مشغولیت روزها هم خوبه هم بد
گاهی جونی ندارم واسه مراجعانم بذارم
گاهی بودنشون حالمو بهتر میکنه
امروز تعطیل بودم بخاطر کرونا اما باز هم اون حال
و اون خواب طولانی لعنتی
و تاتها
و اون جان دو
همه شون کلافه ام میکنه
هرروز اینه
تشویش و بغضی که خاک میشه و جاش لبخند میاد
یه سوشال رول حال بهم زن
 
 
زندگی کردن واقعا سخت شده . اینکه تو طوفان خبرهای گند قرار گرفتی ، هرروز هزارتا خبر میشنوی که وجودتو میلرزونه و در ازای اونا حتی یه چیز نمیشنوی که به خودت بگی آخیش! نفس کشیدن ، از رو تخت تکون خوردن ، سرکار رفتن همه و همه خودشون جز دشوارترین کاران . اینکه هرروز اتفاقی میوفته که بیشتر بهت یادآوری کنه که چقدر ضعیفی، که زندگی هیج تضمینی نداره و هیچ اطمینانی به بقات نیست . اینا اونقدری سنگین و ترسناکن که دیگه نمیشه سبزی درخت‌های بهار رو ببینی و فک
40 روز پیش خبر مرگ دختر عموی سی و چند ساله‌ام را شنیدم. مرگی ناگهانی و بی‌خبر. همانقدر ناگوار و شوکه کننده مثل وقتی که در بچگی امتحانی را خوب می‌دادم و وقتی با نمره‌ی افتضاحش روبرو می‌شدم نمی‌دانستم چه کار کنم.امروز 40 روز از آن بُهت گذشت. بُهتی که آرام آرام یخش شکسته شد. یخی که برعکس همیشه، سرد نبود، داغ بود.زندگی این روزهایم جوری بود که پدر و مادرم را نمی‌دیدم. هرروز و هرساعت کنار زنعمو و عمویم بودند. روزهایی که سرکار بودم با مادرم چت می‌کر
الان یک ماه بیشتره کرونا اومده
عید نتونستم برم تهران
دلم خیلی تنگ شده برای مامانم اینا
هرروز بیشتر روزمرگی با خودش منو غرق می کنه
بیشتر آشپزی، سریال دیدن و کتاب خوندن
جدیدا دو تا کتاب گرفتم که بخونم ولی حوصله شروعشو ندارم
امروز بعد از کلی وخت حمام رو درست کردیم، کفش آب میداد به راهرو. مجبور شدیم کل کاشی ها رو عوض کنیم.
یه دار قالی خریدم ولی مدتهاست داره خاک می خوره، دیگه علاقه ای بهش ندارم
علاقه ای به هیچ چیز ندارم.:(
ما آدم ها همیشه دوست داریم دیگران رو تغییر بدیم، نگاه می کنیم ببینیم
هرکسی چه عادت یا رفتار و ویژگی بدی داره تا سریع بهش گوشزد کنیم. اما لطفا
انقدر دنبال انتقاد کردن از دیگران نباشید. تنها کسی که می تونیم تغییر
بدیم خودمونیم. ما فقط می تونیم روی خودمون تاثیر بذاریم و باور کنید اگه
خودتون رو تغییر بدید رفتار دیگران هم با شما تغییر خواهد کرد. به جای
تمرکز روی دیگران روی خودتون تمرکز کنید و سعی کنید هرروز بهتر از دیروز
بشید هرروز بیشتر پیشرفت
اقا سلام 
این روزا خوبه
ینی نه که اتفاق بدی نیوفتاده
همین خوبه دیگه
راستییی باخدا آشتی کردم نماز میخونم
پاییز و هواش یاد دوسال پیش میندازه منوهمه چیزو یادمه خاطرات و حس هام گریه هام موسیقی ای ک گوش میدادم آرزوهایی ک داشتم
 
واو لعنت به کنکور
هنوزم حس میکنم خرابیی که تو من به وجود اورد...
خوشحالم ک بیشتراز دوسال باهاش درگیر نبودم
بگذریم
اوضاع احوال دانشگاه ب نظر خوب میاد
امروز یکی بهم گل داد  
خل شدم رفت
امیدوارم حالم هرروز بهترباشه و تمرکزم
هرروز صبح لذتی که باخدا حرف زدن داره.هیچی دیگه نمیتونه داشته باشه
هروقت صداش میزنیم انگار راست میگن از شاهرگ به ادم نزدیکتره
باخلوص نیت صداش بزن حتما جوابتو میده .من برای کسب و کارم هر روز صداش میزنم
میگم خدایا این مجموعه مهرزمان رو حفظ کن و هر روز مشتریهای مارو زیاد کن .مگه میشه دعا کردو
مهرلیزری سفارش نیاد. یا حتی مهرژلاتینی هم باشه. حتما میاد و خدایا شکرت با این همه محبت زیادت
با یاد خدا
 
سلام
امروز شنبه اول هفتس.از هوا نگم که فوق العاده بهاریه.
آدم دلش میخواد ساعت ها بره بیرون توی این هوای عالی..
بگذریم امروز رفتم دکتر سرماخوردگیم از ده روز گذشته..شربت و کپسول داد.
درمونگاهم گفته دیگه ویتامین و قطره ب مانمیده دولت.
چرا جابجا مینویسم..☺☺
خلاصه دیگه قهطی شده..
ی هفته دیگه تولد پسر کوچولومه ..عزیز دل من امیدوارم تا تولدش کاملا سرماخوردگیم برطرف بشه.
پسرخاله هرروز میشماره که چن روز ب تولدش مونده.خلاصه منتظر اون روزیم..
مدرسه ی من تو مرکز استانه و محل زندگی من توی یکی از شهرهای استان در نتیجه من هرروز یه مسیر نیم ساعت چهل دقیقه ای رو برای رسیدن به مدرسه باید طی کنم 
توی مسیر همیشه ما از یه باغی رد میشیم که سه چهار متر جلو تر از اون باغ یه تک درختی وجود داره که همیشه اولین درختیه که شکوفه میده 
یجورایی میتونم بگم پیام اور بهاره 
امروز نگاهم بهش افتاد و دیدم که پر از شکوفه شده شکوفه های صورتی کمرنگ 
یهویی دیدم که نه جدی جدی داره بهار میشه 
چقدر زود میگذره !
خواب بدی می‌دیدم. و نمی‌توانستم بیدار شوم. بعد یکی دست گذاشت روی صورتم. و‌ من جیغ زدم. و پریدم از خواب. اولین‌بار بود که این‌طور می‌شد.‌ مستر ترسیده‌بود و داشت در بغل زن گریه می‌کرد. فقط هق‌هق‌اش را می‌شنیدم. زن گفت بیدار شده و دیده‌ تو خوابی. چندبار هم صدایت کرده. مرد هم تایید کرد. 
من هیچ نشنیده‌بودم. فقط یادم می‌آید یکی به من حمله کرد و من در تقلای دفاع بودم. 
مستر همیشه من را بیدار می‌کند. بیدار که می‌شوم خوشحال می‌شود و می‌بوسیم هم
راستش کمتر از یک ساعت دیگر وارد پانزدهم می‌شویم و من بیست‌ودوساله می‌شوم...
ضربان قلبم عادی نیست... هیجان دارم، خیلی! آدم‌های زندگیم هرروز مهربان‌تر از دیروز می‌شوند... هوایم را بیشتر دارند و بیشتر دوستم دارند...
قلبم از هیجان عادی نمی‌تپد، چون فردا روزِ من است... فردا قرار است همه چیز خوب باشد... فردا همه تبریک می‌گویند و انگار همه بیشتر از روزهای پیش به یادم هستند... انگار فردا روز زهراست... نه یک روز عادی! 
امسال بالاخره سورپرایز شدم، به معن
سیاری از خانمها هرروز آرایش میکنند ولی برخی سالی یا ماهی این کار را انجام میدهند . بالطبع پاک کردن آرایش برای خانمهایی که هرروز آرایش میکنند سخت است و در اثر پاک کردن ممکن است پوست آسیب ببینید مخصوص وقتی ریمل را از چشم پاک میکنیم  سخت تراست. امروز درباره نحوه پاک کردن آرایش چشم مباحث بسیار آموزنده و مفیدی را بیان میکنیم.
1- از شامپو بچه استفاده کنید. بهترین راه بدون سوزش چشم و ریزش اشک برای پاک کردن آرایش چشم، از جمله، ریمل مژه و ابرو (حتی ضد آ
بسم رب
 
.
نمی دونم تا الان آدرس وبلاگ رو پیدا کردید یانه..
پاکش کرده بودم از صفحه اینستا..
دوباره گذاشتمش اما..
اینطوری میشه مثل قرار های اتفاقی..
مثل این چندماهی که هرروز رفتم بهارستان منتظرت بودم..
مثل دیروز
مثل فردا
زمانایی که به پروفایل بله خیره می شم تا بنویسه آنلاین..
و هر شب..
 
شاید امروز ببینمت..
احتمالش به  زیر صفر میل می کنه..
اما همین امیدم غنیمته..
حداقل نزدیکتر نفس می کشیم و زیر یه آسمون راه میریم..
 
واقعا چه تصوری داشتم از22 بهمن امسال
هرروز که میگذرد احساس فارغ بودن ازاین دنیا رو بیشتراز همیشه احساس میکنم
هرروز که میگذرد لذت هایم بیشتر میشود و نسبت به 
اطراف پیرامونم بی حس تر میشوم،اهمیتی به گزافه گویی 
های اطرافیانم ندارم و حس خلاء بهترین حس در جهان البته
ازنوع مثبتش هست.من درک میکنم جهان را دیگر.
من درک میکنم اکثر چیزهارا.من خیلی زود به این درجه رسیدم
اما به خودم میبالم که خیلی زود به این ادراک رسیدم..
من دیگر غصه خودم نبودن را در نوع لباسم نمیخورم
نه اینکه بیخیال شوم،ن
میخواستم امروز از دستهایت بنویسم...
 
پنجره باز بود و یکهو سردم شد...
 
فکرم رفت سمت نفس های گرمت...
 
تصمیمم عوض شد!
 
داشتم فکر میکردم چرا بعد از آن شبی که با هم گذراندیم هنوز قبل از خواب به آن شب فکر میکنم...
 
یاد حرف خودت افتادم که گفتی کسی که سوار ماشین مدل بالا بشود دیگر در پراید لذت نخواهد برد...
 
خب معلوم است اگر یک شب را تا صبح در آغوش تو و کنار دم و بازدمِ امیدبخشت سپری کرده باشم دیگر این خوابها مزه نخواهند داشت...!
 
معلوم است که گوشم تا زمزمه
مجددا قراره انصراف بدم از خیلی چیزا... خدایا!میشه یه کم... فقط یه کم آدم باشم این دفه؟!
.
بیخبر از همه عالم که میگن منم، من!
.
امروز همه ی کلاسای عملیمو دوباره از اول چیدم! -_-
همه باهم تداخل داشتن! این هفته استاد فیزیو واسم غیبت رد کرده درحالی که من توو آزمایشگاه انگل بودم! :|
هفته ی عجیبی بود اصن!
هشت صب تا هشت شب کلاس!
قرار بود یه پست تبریک تولد هم بنویسم ولی نشد
رایاناااااا از همینجا نونا بهت تولدتو تبریک میگه ^_^
امیدوارم هرروزت بهتر از هرروز باشه
.
۱. Bonding time [+به این سرعت؟:*]
۲. خاله جان ـو دیدیم کلاهشو تست کرد خوب بود چقدم به رنگش میومد [گف پشمال هرروز شفاف تر و جوون تر میشی:ذوق مرگ] + ذوق دسکشاشو داره ک شروع کنم ^_^ 
۳. ژله قلبی+ کشک بادمجون + قرمه سبزی + سالاد انار + ته دیگ نونی ترد و خوشمزه 
هرروز بع کنکور نزدیک نر و منم هرروز حالم بدتر :/
حالم عه همع چی بهم میخورع 
عه روزایی ک میان و میرن 
عه ادمایی ک دور و برمن
عه دروغایی ک میگن
یع عمرع بازی خوردم ... حالام دارن بازیم میدن 
متنفرم عه احمقانع ها 
میخام پشت کنکور ببینم کی چهع مرگش میشع!!!
تفف بع این حماقت ک یع عمرع بع گامون دادع
خدایا بع عدالت شک دارم!! تا کی باید جور اشتباهای بقیع رو کشید!!
صب پامیشم ...میرم پایین بع چرت و پرتای زندگی فک میکنم میشع نهار میرم بالا یع چی نخوردع نخوردع سیست
خب ! 
من دیگه رسما از امروز به بعد از بابا پول نمیگیرم :)) 
خیلی هم بابا استقبال کرد از این جریان، برخلاف تصورم ...:)) 
تا شهریه ی دانشگاهمم خودم قراره بدم :))
یه مقداری هم قراره *************************************سانسور :))
ریسکه دیگه ، ولی تصمیم دارم ریسک کنم... 
هم ترسناکه ! هم راضیم از این جریان...
هزینه ی زندگی و تحصیلم رو تا سال دیگه میتونم جور کنم...
دارم به این فکر میکنم که چطور میتونم پول یه ماشین رو هم جور کنم :) 
باید فکر کنم...
با کشیک اضافه خریدن و ... پول ماشین
 
آدم گاهی اونقدری خسته و دلزده‌ست که هر آرزوی تازه‌ای ، هر امید تازه‌ای، انتظار رخدادنِ اتفاقِ خوبِ تازه‌ای حتی براش غیر ممکنه . وقتی از سرش میگذره که شاید یه وقت یه اتفاق دیگه‌ای بیوفته خنده‌ش میگیره ! مگه میشه . مگه میشه یکبار قرعه‌ی فال به نام ما بیوفته ؟ دلزده! همینطوری که شروع کردم به نوشتن این کلمه اومد به ذهنم و الان فکر میکنم چه کلمه‌ی خوبی واسه توصیف این حالیه که دارم . دلزده از هر امید واهی‌ای ! از تمام فکرهای خوب کردن . تو این ح
رفتم دکتر. نشستیم فکرهایمان را روی هم گذاشتیم و به سه نکته رسیدیم! علت ارتعاشات 1-فشار عصبی چند روز پیش و 2-موبایل 3-کم خوابی ست.
نتیجتا من برای حفظ سلامت جسمی و کمی هم سلامت فکری باید این سه را مدیریت کنم. حالا چندتا مسئله پیش می آید! مقاله خواندن ها و کتاب خواندن ها با موبایل بوده تا الان، چه کنم؟ روی بیاورم به مجلات و کتاب های کاغذی! پس لازم است سری به کتاب فروشی مسترامیدی دلبرم بزنم، احتمالا برایم چایی بریزد و از رمانی که به تازگی خوانده بگوید
امروز دومین روز از اون ده روز تعطیلی که قرار بود بترکونمش با درس و تفریح هم گذشت.
فکر میکردم یه روزشو با گروه میرم اردو و 9 روزشو میرم بابل و از این خونه به اون خونه می چرخم و برا خودم حال می کنم پیش دخترعمه ها:)
گروه که اردو رو کنسل کرد با خودم فکر کردم حالا یه روز بیشتر میرم بابل. حالا اشکالی نداره که!
مامان اینا حتا به بابل رفتنم رضایت ندادن و با خودم فکر کردم هرروز با یکی از دوستام تا ظهر میرم اینور اونور و بعد هم تا شب درسم رو می خونم!
دیروز رفت
امروز متوجه شدم که برنامه فیدیبو بهمراه ایرانسل یه طرح خوب تا 20 مهرماه گذاشتن و هرروز یه کتاب صوتی یا الکترونیکی به کاربرا هدیه می دن !
نحوه دریافت به اینصورته که شما می بایست برنامه ایرانسل من ، رو نصب کنید و بعد واردش بشید و قسمت گوشیتو تکون بده و جایزه بگیر رو انتخاب کنید . برنامه یه کد بهتون می ده که باید برید به فیدیبو و از قسمت پروفایل روی فعال سازی کد تخفیف کلیک کنید ، یه کادر نمایش داده می شه که کد رو باید اونجا وارد کرد و روی ثبت کلیک کر
یعنی واقعاً شما هیچ‌وقت خواب‌های‌تان را به خاطر نمی‌آورید؟ تمام طول روز گوشه‌ای از ذهن‌تان نمی‌ماند؟ هرروز که نه؛ ولی لطفاً بگویید که هرچند روز یک بار، ماهی یک بار، دست کم سالی یک بار که چنین می‌شود. یعنی شما خبر فوت مادربزرگ‌تان، رتبۀ کنکورتان، عروسی عشق‌تان، مهمان‌های ناخوانده، گرفتاری فلان دوست و خیلی اتفاقات مهم و غیرمهم دیگر را اول از خواب‌های‌تان نگرفتید؟ حالا این‌ها به کنار، یعنی خواب‌های کودکی‌تان را مانند خاطرات بیدا
از رهگذر توقعی ندارم!!اسمش روشه دیگه...
.
در ره زندگی ناگهان او را میبینم...
حتی اگر چشم در چشم شویم...
حتی اگر لبخند بزنیم...
و حتی اگر چند صباحی روی همان نیمکت معروف که در نوشته هایم پرسه میزند بنشینیم...
میگذرد!!
بی صدا...
بی خبر...
روزی که در امواج اندیشه های بی پایان روی نیمکت تنهایی هایم شب میشود...
ناگهان پرتاب میشوم به آسمان... و باز میگردم... و او نیست!!!
Y.G.R
.
.
تالا شده سفر کنین به یه جایی که تالا نرفتین و ندونین که از هر شهری که الان هستین تا مقصد چقد
۸ تا جون داره
سگ افسردگی درونو میگم لعنت بهش -___-
پ.ن ۱: کی هشت ماه دیگه میاد؟ (:
پ.ن۲: یکی هست هرروز داره عصبی تر میشه، کنترلش سخت شده
پ.ن۳: از کنکور بدم میاد :/
پ.ن۴: فوتبال که پخش نمیکنید،نتم که قطعه، بازیامم که همشون انلاین،فوتبالمم که واسه کنکورم محدود کردید، لاولی لایف واقعا :/
امروز دلم تنگ استبرای روزهایی که نیامده‌اندو من هر روزبه خودم وعده دادمشانامروز دلم تنگ استتنگ تر از تُنگ ماهیکه هر چه می‌رودسر جای اول استامروز بیشتر از هر زماندلم تنگ است و زمانناجوانمرادنه تیغ می‌زندبر تُنگ تنهایی منامروز دلم تنگ است ...[یوسف رجبی]
امروز قشنگ یه دسته از موهام کنده شد... اونقد گریه کردم و جیغ جیغ کردم که گلو و گوشای خودم درد گرفت چه برسه به بابا -_-
خب من چیکار کنم خوشم نمیاد موهامو ببندم :( موقع ورزش موهام گیر کرد لای یکی از این دستگاه ورزشیا کشیده شد....
بغلم کرده دلداریم بده مثلانا:/ تو همون وضع کلی دعوا کرده که صدبار میگم موهاتو جم کن موقع ورزش بعدم میخواست ببافه که ادامه بدیم ولی من اعصاب نداشتم فرار کردم.با اینکه من این همه ورزش کردمو از نظر وضعیت بدنی خیلی پیشرفت کردم ولی
 
شیوع ویروس منحوس کرونا بخشی ازاین کره خاکی رادرگیرکرده است به نظرمی رسدبرای اینکه بااین ویروس مقابله کنیم بایدعلاوه بررعایت نکات بهداشتی همچون شستن دستها بامایع واستفاده ازماسک و...
دستورات دینی قطعا می تواندبلاها راازماوخانواده مارفع نمایدهمچون 
1- هرروز صدقه دادن که این عمل باعث می شود 70بلا ازانسان دفع شود
 2-هرروز خواندن حداقل 7مرتبه سوره حمدجهت سلامتی خودوجامعه ای که درآن زندگی می کنیم
3-صله رحم تلفنی انجام دادن 
4- به مدت 10روززیارت
مثلا هرروز طلوع را از انعکاسش روی برف های کوه روبروی پنجره ببینم جوری که کش آمدنش روی دامنه اندازه ی قد خانه طول بکشد ، قهوه و سیگارم را توی بالکن سردی ببرم که نگاه به نارنجی روی سفیدی گرمش می کند . دوش بگیرم ، لباس بپوشم و توی آیینه ی جلوی در به خودم بگویم که تو قهرمان زندگی من هستی و بعد بروم .
 
مثلا عصر ها غروب را توی آسمان بنفش و زرد و نارنجی ببینم و از ندیدن خانه ها ناراحت شوم که چقدر تهران امروز آلوده است و در فکر این فرو روم که اگر مدرسه بچ
مسابقه مجازی نوروز 99
هرروز رأس ساعت 17
روند مسابقه هرروز رأس ساعت شروع مسابقه، تعدادی سوال بارگذاری می‌شود و هر سوال 1 امتیاز داردفرصت‌ جواب دادن به سوالات، 45 دقیقه میباشد و بعد از ساعت 17:45، هیچ جوابی مورد قبول نیست.
طریقه ارسال جواب ابتدا به وبلاگhttp://hamiyanevelayat.blog.ir/ مراجعه‌ کرده و در قسمت طبقه بندی موضوعی وبلاگ، گزینه مسابقه مجازی را انتخاب کنید تا به فایل سوالات مسابقه دسترسی پیدا کنید. برای پاسخ به سوالات در قسمت ثبت نظر طبق موارد زیر عمل
یکی بود، یکی نبود. یکی بود که ته یه چاه خودش رو قایم کرده بود. اون چاه یه کتابخونه بزرگ و بلند بود. بالای چاه یه دایره بود که می‌شد از توش، آسمون شب و روز رو دید. و حقیقت اونجا بود، دنیای واقعی اون بیرون بود. ولی اون شخص نمی‌خواست بره بیرون. همون جا موند. هرروز خودش رو بین داستان‌ها گم کرد. شب‌ها کف زمین می‌خوابید، جایی شبیه قبر که بین خاک‌ها برای خودش کنده بود. سردش بود. پایان.
بهم گفت: اگر من جای تو بودم و این‌جوری خواب میدیدم، ادعای پیامبری می‌کردم. 
ریز ریز خندیدم. تو گویی خنده‌ای بود آغشته به شرم و حیا. 
چندی بعد خواب دیدم که با هم حرف می‌زدیم. گفت: همش اجبار بود. یه روزی تمومش می‌کنم. 
و هرروز تعبیر جدیدی از خوابم پیدا می‌شود. کاش به پایانش نرسد. 
گوش کنید. 
چجوری این احساسات رمانتیک تموم نشدنی رو دارین نسبت به بارون؟ من اگه بعد یه مدت طولانی بارون بیاد خب قطعا ذوق میکنم ولی الان واقعا خسته شدم از سرما و بارون و تاریکی هوا. حالا هی هرروز تو این ماسماسک هم باید استوری بارون ببینیم؟:)) بسسه دیگه:))
برای مقابله با این ویروس بی‌شعور آدم‌کش، چیزی به ذهنم نمی‌رسد جز اینکه به خانواده و دوستان سفارش کنم احتیاط کنند، روزی چندبار دست‌هایم را بشویم، شبی یک‌دانه پرتقال بخورم، سعی کنم مواظب خودم باشم و به معنای واقعی کلمه طوری زندگی کنم که انگار هرروز روز آخر عمرم است! :|
دیشب در حالی آماده خوابیدن میشدم که کلی فکر و نقشه تو ذهنم بود برای هفته جدید و برای شروع تابستون.یه چک لیست نوشتم که اغلب کارهای شخصی بودن که دوست داشتم خودم رو مقید کنم به انجام روزانه شون و چندتا کار دیگه مثل اینکه هرروز یکی دوساعتی برای دخترها کتاب بخونم و باهاشون فیلم ببینم و کاردستی درست کنیم و خلاصه وقت بیشتری بزارم برای بازی کردن باهاشون.میم هم امروز عصر نوبت دکتر داره و مشخص میشه که چند روز دیگه باید استراحت کنه و مرخصیش ادامه پیدا ک
تو حال و هوای اینروزای خودم بودم یهو چشمم خورد به  تاریخ گوشه  صفحه راست موبایل ، امروز یازدهمِ ...
امروز تولدشه ،تولد فرشته آسمونی من ،امروز میدونم  قلب مادرانه اش  دلتنگ اون چشمهای آبی میشه.  نمیدونم چکاری کنم که  دلتنگی امروز  اذیتش نکنه؟! 
+یادداشت شماره ۴۵
 از وقتی رفتم کتابخونه احساس میکنم خیلی بهتر میخونم! قصدمم اینه تاروز آخر برم .. دیگه ببینیم خدا چی میخواد ...
 
امروز یه دختر اومده بود کتابخونه شبیه زلیخاه بود یه نمهولی نه خداییش قیافش خیلی به دلم نشستمخصوصا فرفریاشعاشق این تیپ موفرفریم نه درشت نه ریز خیلی خوشگل و مرتبولی چه کنم که موهام لختهههههههه لختهههههههههدقیقا باهمین غلظت
 
امروز داشتم به خودم میگفتم میم.الف زندگی بدون دغدغه بدون مشکل نمیشه ، بدون هدف نمیشه ... پس تلاش کن بجنگ با شر
نمیدونم چرا
از تقریبا یه خورده مونده بود که اربعین برم تا الان هر تعطیلی ای پیش میاد و دور میشم از فضای دانشگاه دلتنگی میکنم :|
سرمم خلوت نیستا که بگم آی حوصله م سر میره و اینا
اتفاقا تا 1 بیدارم هرروز و تهشم میمونه کارام
ولی خب نمیدونم چرا اینجوریم :/
میتونم وایسم تو خونه داد بزنم بگم اذیتش نکن؟ بله میتونم
میتونم بخاطرت چک بخورم؟ بله
میتونم کوله پشتیمو بردارم بیام پیش تو زندگی کنم؟ بله همین فردا
میتونم از پدرم شکایت کنم و حقی رو ازش سلب کنم؟ بله میتونم
...
چرا نمیکنم؟
چون اینا راه های سختن
راه های سخت همراه محکم میخواد
تو همراه محکمی هستی؟ برای یک امضا برآشفته میشی
امضایی ک حتی حاضر نیستی دربارش با من همفکری کنی!
...
بذارم تو بری باهاش صحبت کنی؟ بپرسی ک ایا لات هستی!؟ معتادی؟ زن داری!؟
برو بپ
ارزوهای ادما مثل پروانه ان، تو مِغزت‌ پیله میبندن، تورو شادت میکنن، هرروز به امید دیدنش به زندگیت ادامه میدی، بعد اینکه از پیله دراومد بزرگش میکنی،‌خوشگلش میکنی، 
ولی وقتی که به اندازه کافی بزرگ شد، وقتی وقت لذت بردن از زیباییاش میشه، اون میمیره.
چرا ما هیچوقت به ارزوهامون نمیرسیم؟
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشیاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش…امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خرده نمی‌گیره پس شادی بخش باش…امروز هر چقدر نفس بکشی، جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه.پس از اعماق وجودت نفس بکش…امروز هر چقدر آرزو کنی، چشمه‌ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن…امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشهپس صدایش کن…او منتظر توستمنتظر آرزوهایت،خنده‌هایت،گریه‌هایتستاره شمردن‌هایت…و…عاشق بودن
سلام...شبتون بخیر
اول کاری میخواستم یکم از ضرورت {خودشناسی} براتون بگم
همه ما ذاتا عاشق خودمون هستیم و برای خوشبختی خودمون حاضریم هرررکاری کنیم....
ولی اگه یه نگاه به بشریت بندازیم چند درصدشون احساس خوشبختی دارن؟!چند درصد به ارامش واقعی (نه یه لذت و ارامش کاذب و زودگذر) رسیدن؟
هرروزی که میگذره به اختراعات و اکتشافات و پیشرفت صنعت و راحتی زندگی جوامع امروزی بشر اضافه میشه ولی...ولی بیاین ببینیم ادما تو این زمونه زندگی با ارامشی دارن یا صد سال دو
ساعت ۱۱ صبح از خواب بیدار شدم.تا الان فقط یک نخ سیگار کشیدم.
چای را دو ماه است ترک‌ کرده ام.
دارم تمرین غذا نخوردن میکنم.
هرروز برنامه همین است تا زمانی که دیگر‌ واقعا نتوانم.
مقداری میخورم که زنده بمانم و دوباره ادامه
این حال را دوست دارم
دارم کتاب «گرسنه» از کنوت هامسون را میخوانم
او هم مردی بود که سراسر «اسلو» را پیاده قدم میزد
به وقت ۱۴:۵۳
طرف حرامزاده است و یکبار مال حلال نخورده رسما اعلام میکنه که نماز نخونده و طبیعتا مسلمان نیست اما تو این دنیا ککشم نمیگزه...طرف هرروز با یه دختر آشنا میشه و خاک بر سر دختری که با اون دوست میشه اما اونم داره از دنیا لذت میبره...یا مشروب خور و...اما ما که کار خاصی نمی کنیم ضعیف واقع شدیم وضعمونم اینجوریه؛ به معنای واقعی کلمه مستضعف...
امروز هوا بارونی بود
هوا فوق العاده است این روزا پاییزهای خوزستان واقعا دوست داشتنیه
فقط نمی دونم گلدون های نازنینم که با خودم اوردم اداره چرا غش کردن (البته فقط پتوس ها بقیه شون خوبن) من هرروز صبح بهشون محبت میکنم که خوشحال باشن
بعد از هفته ها سرم خلوت شده و صبحا نیاز نیست بدو بدو کار کنم
من عاشق اون کرختی اول صبحم که چاییمو پشت پنجره اتاق کارمون بخورم و به بیرون نگاه کنم حالا همچین دید عالی نداره ولی خب همین که بتونم آسمون رو ببینم فوق العاد
گاهی وقتا دلم دوست داشتن یکیو میخواد،یکی که باشه،فقط باشه...همین
خیلی وقته پستی نمیزارم و انقدر تودلم حرف هست که نمیدونم چی بگم،چی بنویسم
دلم آرامش میخواد،امروز خونه مامان بزرگم بودم،یه تاب تو حیاطشون بود
خیلی ساله تاب نمیخورم،تاب بازی نمیکنم،کمی ترس دارم از بلندی و...
اون چون ارتفاعش کم بود سوار شدم،هوا ابریه ابری بود
خیلی لذت بردم،بعد چندوقت احساس آرامش داشتم،جوری که نمیتونم توصیفش کنم:))
و ازرابطه جدیدم بادوستم میتونم بگم خیلی فوق العا
احساس میکنم ما آدمها همیشه به نوشتن کارهای روزانه و ماهانه و سالانه مان نیازمندیم ... به این نیازمندیم که بیاییم کارهای روز بعدمان را حداقل روی یک کاغذ باطله بنویسیم تا بدانیم فردا را قرار است چطور بگذرانیم .
 
 
 بدون برنامه روز را شروع کردن ، مانند آن است که به یک شهر سفر کنیم و ندانیم قرار است کجا ها را ببینیم و در چه مکانی اقامت داشته باشیم ! و بیخیال عالم و آدم ، دست هایمان را پشتمان قفل کنیم ، بیخیال تر راه برویم و بگوییم :
 حالا می رویم ببی
دیروز صبح به شدت حالم بد بود بعد از 2هفته درگیری رفتم دکتر
هنوز سرفه و درد قفسه سینه اذیتم میکنه
باسابقه برونشیتی که داشتم میترسم بیماری پیشرفت کرده ورسیده باشه به مرحله آسم!
ا... دیشب زنگ زد
گفت بایه آموزشگاه زیست فناوری صحبت کرده در ازای آموزش پولی ازم نگیرن به جاش کار کنم براشون
خیلی خوشحال شدم
امروز صبح رفتم بانک خانوم گ...دیدم گفت آقای الف بهت زنگ زده خودمم چندبار زنگ زدم جواب ندادی گفتم گوشیم سوخته!
گفت برمیگردی سرکار گفتم فک کنم برم یه ج
دلم برای وبلاگ و بچه‌هاش تنگ شده. دلم میخواد بعد از آوردن یه نتیجه خوب برم قرار وبلاگی. یه‌جایی که حرفمو می‌فهمن. حرفشونو می‌فهمم. 
امروز یکی از بچه‌هایی که پارسال کنکور داده بود و رتبه‌ش ده‌هزار شده بود اومده بود مدرسه. دقیق رتبه‌شو نمیدونما. همین حدودا ولی. بعد گفتم چه میکنی با زندگی پس از کنکور؟ گفت زندگی بعد از کنکور معنی دار میشه اصن. خیلی خوش میگذره و اینا. 
بعد میدونین بچه‌ها. من عمیقا باور دارم که زندگی بعد از کنکور قرار نیست خوش ب
یارحمان 
همین الآن که پنجره بازه و صدای بوق ماشین ، صدای آدم ها و ... میاد و صداهایی که 
کم کم ، کم میشه با سکوت شب ... 
صدای مداحی هایی که به گوش میرسه و این یعنی محرم از راه میرسه 
نمیدونم لایقِ این ایام هستم یا نه و لیاقت حضور تو مراسم های ارباب دارم یا نه ؟ 
اما مثلِ همیشه منتظر و مضطر این ایام بودم ، ایام غم بزرگ اهل بیت ع 
ایام غم کسانی که دوست شون دارم و ازتموم وجود اشک میریزم به پای غمش ... 
این محبت دلیه از درونه انگار با من بزرگ شده و حالا میف
احساس میکنم ما آدمها همیشه به نوشتن کارهای روزانه و ماهانه و سالانه مان نیازمندیم ... به این نیازمندیم که بیاییم کارهای روز بعدمان را حداقل روی یک کاغذ باطله بنویسیم تا بدانیم فردا را قرار است چطور بگذرانیم .

بدون برنامه روز را شروع کردن ، مانند آن است که به یک شهر سفر کنیم و ندانیم قرار است کجا ها را ببینیم و در چه مکانی اقامت داشته باشیم ! و بیخیال عالم و آدم ، دست هایمان را پشتمان قفل کنیم ، بیخیال تر راه برویم و بگوییم :
 حالا می رویم ببینیم
بارش بادمجون رو شاهد بودین؟ باید بریم به مولفای کتاب عربی اطلاع بدیم که هرچه سریعتر درس بارش ماهی در هندوراسو بردارن و نسخه وطنیشو بذارن، بارش بادمجون در تهران :)))
فکر کردین کرونا اومد دیگه تهشه؟ بابا هنوز چند روز از ۹۸ مونده :))))
یا اصن نمیشد پفیلا بباره؟ :( میفتاد رو سر کسی دردم نداشت :((
+ دیدین هرروز جمعه ست؟!
 
+تغییر باید چی باشم که بشه اسمش رو گذاشت تغییر ؟
+مثلا همین احساس پختگی آخرای دهه بیست زندگی که این روزا احساسش میکنم و خوندن پست های سال پیش و پیش ترش ثابت کرد یه الهام متفاوت بودم تا الهام امروز ... دغدغه ها، احساسات،درگیری های ذهنی یه روز یه چیز دیگه بوده و حالا یه چیز دیگه 
+ یه روز با ذوق از حرف زدن تک کلمه ای آنا اینجا مینوشتم اما حالا اونقدر خانم شده که میره به مهد و با افتخار از دستاوردهای جدیدش تو زندگیش تعریف میکنه :)) و من هرروز برای ب
نمیدونم چرا امروز اینجوری شدم. صبح مثل هرروز زود بیدار شدم. یه ذره کتابمو خوندم و بعد مست خواب شدمو بیهوش افتادم نمیدونم ساعت چند بود بعد بیدار شدم اما دیگه میلم نمیکشید به کار کردن اما نشستم پاش اما هنوز کرختم. دستم به کارای دیگم نمیره. به زبان به عکس دیدن به عکاسی. الان کنار مها نشستم بلکه اون کار میکنه منم حسم بیاد. داشتم کتابو که میخوندم یادم افتاد اینجوریم نی که از تولستوی چیزی ندونم نو کتاب درباره رمان و داستان کوتاه ازش خونده بودم. میدو
زندگی برای یه بچه شاید بازی کردن، غذا خوردن و محبت دیدن از پدر و مادر باشه یا برای یه نوجوان یه روز تعطیل با کلی تفریح و یا برای یه فرد مسن سال بازنشسته شدن و استراحت باشه.
اما این متن برای منه یعنی زندگی از نگاه من پس شمارو میبرم تو دیدگاه خودم تا ببینید من زندگیو چی تصور میکنم
زندگی برای من یعنی یه لحظه کوتاه که ازش لذت میبرم و فرقی نمیکنه شاد باشم یا غمگین.
زندگی یعنی زمانی به کوچیکی ثانیه در کنار افراد مهم زندگیم.
زندگی یعنی مکانی که گذشته
شما‌هرروز‌چند‌بار‌خود‌را‌جلوی‌آینه‌می‌بینی؟!
آینه‌زیبایی‌ها‌وزشتی‌های‌شما‌‌نشان‌میدهد،ولی‌نباید‌به‌خود‌مغرور‌شوی،
آینه‌آن‌روز‌که‌گیری‌بدست
خود‌شکن‌آن‌روز‌مشو‌خود‌پرست
اما‌من‌آینه‌دیگری‌هم‌سراغ‌دارم؟؟؟
وآن‌آینه‌دل‌است،آیا‌خودت‌را‌در‌آینه‌دل‌تماشا‌کرده‌ای؟؟
آن‌آینه‌شیشیه‌ای‌صورت‌ظاهری‌را‌به‌تو‌نشان‌می‌دهد،
واین‌آینه‌دل‌افکار،عقائد،اعمال،خوبی‌ها‌وبدی‌های‌تو!!
آیا‌به‌راست
روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی می کرد، که به ملکه گل ها شهرت داشت. چند سالی بود که وی هر صبح به گل ها سر میزد ، آنها را نوازش می کرد و بعد به آبیاری آنها مشغول میشد.مدتی بعد، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هرروز از غم دوری گل ها گریه می کرد. گل ها هم خیلی دلشان برای ملکه گل ها تنگ شده بود، دیگر کسی نبود آنها را نوازش کند یا برای شان اواز بخواند.روزی از همان روزها، کبوتر سفیدی کنا
نشستم واحدامو براشون میگم:)) باکتری. ویروس. فیزیو. آناتومی سروگردن. روانشناسی. یک مشت قولِ موجود در ترم دو!:)) هرچی بیشتر میگفتم بیشتر وحشت میکردن و برام ارزوی صبر میکردن. اصرار شدید که از همون اول ترم درس هرروز همان روز باشه ماجرا!:)) و بخونم جدی که بتونم پاس کنم. غمگینم . ولی چاره ای هست؟ نیست.
 
+ اتاق جدید بی نهایت سوت و کوره. ولی عوضش امکاناتش بیشتره و تمیز تره. باید کنار بیام این یه ترمو. نمیدونم واقعا:))
توی دنیا هیچ چیزی به اندازه یه میز نامرتب منو حرص نمیده و اذیت نمی‌کنه، بله، خبر دارم که این رفتار نشون دهنده وسواسه، ولی نمی‌تونم میز شلخته رو تحمل کنم، و با این وجود، انگار هرکس هرچیزی که دستشه رو بایددد بیاره روی میز من بذاره :) هرروز صبح که از خواب بیدار میشم چیزای نامربوط که بقیه گذاشتن و معمولا تکراری هست رو برمیدارم و مرتب می‌کنم، حتی وقتایی که دیرم شده، و وقتی به خونه برمی‌گردم می‌بینم اوضاع میز بازم به هم ریخته است. از معایب نداشت
هوا این روزها گرم ترین روزهای خود را میگذراند و این موضوع رخوت وجودی ام را تشدید میکند
کاراموزی عملا به یک فرایند فرساینده تبدیل شده
بخاطر همین مسئله تنها کاری که انجام میدادم و ابدا کار کاذبی نبود به مشکل خورده و حالا من اینجا یک غریبه ام 
"فرار از اردوگاه 14" را تقریبا تمام کردم و عملا در این روزها افسردگی را حس میکنم 
به میم گفتم هیچ چیز خوشحالم نمیکند و کارهایی که انجام دادنش حالم را خوب میکرد دیگر به هیچ دردی نمیخورد
دلم برای ادم ها تنگ نم
حوصله ندارم. بی خیال تمام جزوه های پخش شده تو اتاق با میم میرویم یک کافه میشنیم.صدای بلبل،حوض آبی اما حالم خوب نمیشه ...از میم جدا میشم تو خیابان راه میرم ..حالم خوب نمیشه ..چایی نبات درست می کنم‌و پنجره را باز می کنم حالم خوب نمیشه ...دیگه هیچ وقت حالم خوب نمیشه ..دلم می خواهد برم کوه ،بام  شهر و بلند بلند گریه کنم.  از کوه اومدم پایین دیگه هیچی یادم نباشه ...دلم می خواهد تمام شم ...
تیم فوتبال بانوان ایران در مسابقات انتخابی المپیک خورده به تیم فلسطین . فلسطین ورزشگاه اورشلیم و انتخاب کرده و ایران گفته نمیام .
فلسطین داره میره اورشلیم بازی کنه!! ما نمیریم!!
من حتی اگه مستم باشم و این و بهم بگن میگم واسه خنده گفتن . 
همین دیگه، ایران هرروز زیباتر میشه . 
ریش زدن حوصله میخواهد، ندارم. تیغ را کنار میگذارم. به صورتم در آینه نگاهی میکنم. مثل پیرمردی شده ام که سالهاست پایش را از خانه بیرون نگذاشته است و هرروز صبح، روزنامه پشت در خانه اش را برمیدارد و تا آماده شدن قهوه اش صفحات ان را ورق میزند. دیگر قرار نیست از اخبار مهمی با خبر شود، فقط برای این میخواند که وقتی گذرانده باشد، چشمی گرم شده باشد. دنیا همین است! یک سری سلسله اتفاقات می افتد، تا دیگر هیچ اتفاقی برایت مهم نباشد. تا زمانی که عادت می‌کنی ب
دیشب که پشت چراغ قرمز شلوغ ترین خیابان شهر ماشین خاموش شد و روشن نشد به تو زنگ نزدم .مرد های غریبه شهر کمکم کردند اما به تو زنگ نزدم.زنگ زدم به کسی که همیشه بی هیچ منتی هست.راستش مطمن بودم تو کمک ام نمی کنی.
چمدان بسته ام. اما تو هرروز هفته عین خیالت نیست ..
رهات کردم و درگیر خودتی.
رفتم سر پدرت ...
قبرستان سکوت بود.گفتم برای اخرین بار امدم نمی بخشم .
عنوان: 
اما قلب حافظه ی خودش را دارد و من هیچ چیز را فراموش نکرده ام. آلبرکامو
هیچوقت نداشمش
شاید هیچکس باورش نشه ولی من ارزومه که بخوابم روی پای مامانم
یا بغلش کنم
هیچوقت بوی یک مامان رو نمیداد هیچوقت!
هیمشه اغوشش اجبار بود و تشویش
همیشه کوتاه اومدم
گذشتم
گفتم مامانمه احترام داره
بر من ولایت داره ب
زار سکوت کنم و هیچی نگم
یه جوری در نظر خودم رفتاراشو لاپوشونی میکردم مثلا میگفتم خب لابد الان خستس که نمیخواد بغلش کنم لابد این کارو که کرده به صلاحم بوده لابد.....................
روز مادر بود مادرشو دعوت کردم که بیاد که خوشحال شه
روزی چند تسبیح دمِ "لعنت بر جبر جغرافیایی" می‌گیرم. فکر کن هر شب به جای یار، بالشت بزرگت را در آغوش بکشی و خودت را گول بزنی که "فکر کن یار است!"، و صبح با نوازش یادش بیدار شوی. صدایش را بشنوی و به ترسیم چشمان زمردینش بپردازی. حسرتِ یک لمس دستانش به دلت بماند و به وصال نرسی...بیچاره های لانگ دیستنس، محصور شده در -قفس- اعداد و ارقامِ مختصات جغرافیایی، هرروز با خیالِ بودن دلبر و نبودنش، مرگی دمادم را تجربه می‌کنند..
گاهی وقتا دلم دوست داشتن یکیو میخواد،یکی که باشه،فقط باشه...همین
خیلی وقته پستی نمیزارم و انقدر تودلم حرف هست که نمیدونم چی بگم،چی بنویسم
دلم آرامش میخواد،امروز خونه مامان بزرگم بودم،یه تاب تو حیاطشون بود
خیلی ساله تاب نمیخورم،تاب بازی نمیکنم،کمی ترس دارم از بلندی و...
اون چون ارتفاعش کم بود سوار شدم،هوا ابریه ابری بود
خیلی لذت بردم،بعد چندوقت احساس آرامش داشتم،جوری که نمیتونم توصیفش کنم:))
و ازرابطه جدیدم بادوستم میتونم بگم خیلی فوق العا
امروز پیشرفت خواهد کرد زیرا امروز روز رسیدن به کمال است برای چنین روزی خدا را شکر می‌کنم امروز روز معجزه های پشت سر هم برای خود خواهند آمد و عجایب لحظه‌ای باز نمی ایستد 
این جملات را در اول صبح بگویید تا زندگی را فرا بخوانید
قرار بود امروز یه پست خیلی خوب راجع به خودم بنویسم اما هرکاری میکنم ذهنم متمرکز نمیشه.دیشب که به نوشتنش فکر میکردم ناخوداگاه جمله ها توی ذهنم مرتب میشدن و میتونست یه پست بداهه باشه ... حیف که ننوشتمش
اما گردونه رو میچرخونم و مینویسم از شخصی که هیچ گونه ادب و فرهنگی نداره و روی اعصابمه
از کسی که بدون هیچ دلیلی دمپایی رو عمدا پرت کرد و خورد توی پیشونی من!! بله دقیقا از چنین رفتار زشتی در قرن 21م حرف میزنم
و من فقط نگاش کردم !! در حد و شان خودم نمیدید
بسم الله الرحمن الرحیم
هرروز،روز عاشوراست،حسین زمانت را اگر نشناسی،در زمره سپاه یزیدیانی...
چیکارکنیم تا جزو یاران امام زمانمون باشیم؟ودر زمره سپاه دشمن نباشیم؟
در وهله اول ترک گناه وانجام واجبات،همینکه اینارو انجام دادیم امام زمان خودش دستمونو میگیره و مارو از تاریکی به سوی نور میبره.
درمجالس عزاداری اشکتون اومد،دعابرای ظهورامام زمان یادتون نره
اللهم عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
هرروز،روز عاشوراست،حسین زمانت را اگر نشناسی،در زمره سپاه یزیدیانی...
چیکارکنیم تا جزو یاران امام زمانمون باشیم؟ودر زمره سپاه دشمن نباشیم؟
در وهله اول ترک گناه وانجام واجبات،همینکه اینارو انجام دادیم امام زمان خودش دستمونو میگیره و مارو از تاریکی به سوی نور میبره.
درمجالس عزاداری اشکتون اومد،دعابرای ظهورامام زمان یادتون نره
اللهم عجل لولیک الفرج
 
یکی از همکارام میگفت دلم میخواد یکی بیدارم کنه و وقتی چشمامو باز میکنم ببینم همه اینا خواب بوده . چه روزای کابوس واری به ما میگذره . هرروز پر شده از خبرای بد . میشنوی که فلانی حالش بده ، فلان دکتر اینتوبه شد ، فلان همکار مرد ... مثل یه کابوس تاریک و وهم الود میمونه . امروز حکم حقوقی جدیدمو دیدم که حقوقم زیاد شده، نمیدونستم باید خوشحال باشم؟باید برنامه بچینم که با این پول چیکار کنم ؟ خوشحالیم دو دقیقه بیشتر طول نکشید، بعد دوباره حل شدم تو غم این
سلام بچها...
 
براتون یه فیک آوردم که خودم خوندم و شدیداااااا خوشم میاد ازش...
خیلی عاااالی بود اصلا با قلب و روح آدم بازی میکنه...
.
.
.
توضیح:
تو دل تاریکی بودن خیلی سخته..اینکه هرروز صبح پاشی و دنیات
رو نشناسی..اینکه بیدار شی و همه جا سیاه مطلق باشه...
ولی اگه یکی پیدا بشه که بتونه زندگی اتو تغییر بده..عاشقت باشه...فقط برای تو باشه..حاضری بذاری چشمات بشه؟!
.
.
.
فیک let me be your eyes
couple: Vkook
+18
romance
lovely
 
 
download
 
 
 
بازی امروز پرسپولیس ساعت چنده از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
بازی پرسپولیس امروز ساعت چنده
دار پرونده برچسب ورزش پرسپولیس امروز زمان چنده صفحه 2 مدت ورزش پرسپولیس و پارس جنوبی جم سر مهم‌ترین ورزش امروز پرسپولیس سر باشگاه آزادی با . فوتبال بزرگ هفته بیست و دوم پیکان 0 2 پرسپولیس پرسپولیس الاهلی عربستان سه شنبه 20 فروردین ساعت 20 00 آدینه 23 فروردین ساعت.
ادامه مطلب
1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟
 
2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟
 
3- اگر پنج چرخ خیاطی در طول زمان پنج دقیقه بتوانند پنج تی شرت بدوزند چند دقیقه لازم است تا 100 چرخ خیاطی 100 تی شرت بدوزند؟
 
4- به چه سوالی هیچگاه نمی‌توانید پاسخ نه دهید ؟
 
5. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ ب
باز دوباره روزای پایین هورمونی رو میگذرونم و طبق معمول هرروز یه بهانه برا گریه کردن پیدا میکنم. ولی اینکه میدونم بخشی از زود شکستنم نه بخاطر ضعیف بودن بلکه بخاطر چندتا مولکول کوچیکه حالمو بهتر میکنه و باعث میشه کمتر خودمو بابتش سرزنش کنم. این روزها میگذره، اشکال نداره اگه حالم یه روزایی خوب نباشه ( تا وقتی باعث بدحالی دیگران نشم ) و اشکالی نداره اگه گاهی به بهانه‌ی مولکول‌ها گریه کنم. 
پریشب چون ...
دیروز چون ...
امروز چون بهم گفتن چرا بخاطر خ
میام بگم کاش دانشگاهم عوض میشد، رشته‌ام عوض میشد، بچه‌های رشته‌مون کلا عوش میشد میبینم دلم نمیخواد و&کاقعا... ولی من نمیتونم هرروز هعی تپش قلب ناشی از حرص خوردن و عصبانیت رو تحمل کنم.
من نمیتونم این حس بد لحظه‌های دیدنت و حتی بعدش و تحمل کنم، حالا یا حالم و به هم میزنی یا عصبیم میکنی یا دوست دارم یا یه مرگی این وسط هست که میدونم توام دچارشی فقط کاش بگذره کاش یه چیزی بشه که تموم بشه...
.
.
آسمونم دلگیر و تیرس مثل آخرین لحظه قبل از یه بارون شدید
تواناترین کوهنوردان کسانی هسنتند که به قله ی دلها صعود کنند:)
وقتی تولد یافتم گریستم و هرروز نشان میدهد که چرا گریستم:(
بعضی از مردم احساس تنهایی میکنند زیرا بجای پل دیوار میسازند
زندگی نمایشی است که هر کس در آن بازی خودش را میکند
بزرگی یک نفر در آن است که بتواند کوچکی خودش رابپذیرد
یک وجدان بیدار از هزارشاهد خوبتر و با ارزشتر است
به بعضی از آدمها نگویید سنکدل،دل سنگها میشکند:(
 
 
 
ادامه مطلب
انقدر مخالفت شنیدم و رفتار های سرکوب کننده دیدم موقع ابراز خواسته ها و گفتن تصمیم هام و انقدر بهم القا شده که سرتا پا اشتباهم که حالا هم میترسیدم به مشاورم پیام بدم باهاش حرف بزنم تا منو به چالش بکشه و ازش راهنمایی بگیرم! چرا؟ چون میترسیدم از اینکه نکنه اضطرابم سر باز کنه و من  نتونم از حرفم دفاع کنم و اونم مثل بقیه جای اینکه دردمو بفهمه قضاوتم کنه.
عذابی که میکشم از بلایی که رفتار ها سر روح و روانم آورده باعث میشه هرروز آدم مسببش رو مورد عنای
از صبح کلاس و بخش داشتم و تایمای اضافی هم توی فانتوم پروتز بودم.تنهااستراحتم ده دقیقه ناهار بود از هفت صبح.اومدم یه چیزی از کمدم بردارم و بدو بدو برم سراغ کارم که یهو خودمو توی آینه رختکن دیدم.بعد از اون ذهنم درگیر شد.
قبل دانشگاه اصلاااا اهل آرایش و درگیریش نبودم.اوایل دانشگاه نهایت آرایشم ضدآفتاب بی رنگ!و گااااهی رژ لب بود.کم کم درگیرش شدم و تیکه تیکه آرایشم زیاد میشد تا جایی که پارسال هرروز برای دانشگاه باید کرم پودر و ریمل و رژ و خط چشم و گ
این دومین غروب جمعه ست که من دارم بیشتر کار می کنم.
هفته پیش یه دفترچه درست کردم و کل کارام رو اون تو نوشتم.
هرروز یه تعدادیش کم شد و یه تعداد دیگه ای بهش اضافه شد.خوبیش اینه که دیگه هاج و واج نمی مونم که چی کار دارم و چی کار باید بکنم.
+ بعضی اتفاقات مثبت، یهویی تو زندگی رخ می دن، نمیشه از قبل براشون برنامه بریزی.
++می خوام دیگه مثبت اندیش باشم.
یک سری از رفتارها وقتی مدام و هرروز تکرار بشن تبدیل می شن به عادت ، قطعا این عادت خیلی از مواقع به نفع ماست و خیلی از مواقع هم به ضرر ما ! ما هم اگر نگاهی به خودمون بندازیم به عادت های بدی می رسیم که شاید سال هاست دوست داریم تبدیلش کنیم به یه عادت خوب اما ناموفق بودیم .
تعهّد خیلی کمک کنندس بطوریکه اگر واقعا با خودمون عهد ببندیم که تغییر کنیم و پای هر سختی که در پی داره بمونیم ، کار شدنی هست ..
ادامه مطلب
به نظرت میتونم از پس امروز بر بیام؟ هرروز صبح که بیدار میشم از خودم این سوالو میپرسم. و هر شب که میخوام بخوابم هم این که بر اومدم یا نه. دیشب که ناامید کننده بود. امیدوارم امروز خوب باشه. 
صبح که از خواب بیدار شدم واسه این که خواب از چشام بپره رفتم تو گالریم عکسارو نگاه کنم از اول. خب هرچی به عقب تر رفتم دیدم چقدر عوض شدم چقدر دورم از اون مائده ی حتی همین دو سال پیش. یه خورده ترسناکه این که تو عکسا غریب باشی با خودت. البته این ترسناک نیست ترسناک ای
امروز به زور پاشدم و به زورتر رفتم سراغ کار! اما قراره از فردا ۸ صبح پاشم انشاا... . بدون مقاومت و اینا ، یه چند روز زور بزنم زود پاشم دیگه اوکی میشه. اون سه تا کلمه رو! زود روز زود. دیگه اینکهههه امروز کیک پختم خوشمزه بود نسبتا فقط چند تا مشکل داشت. دلم دفعه دیگه کیک داغ میخواد فقط .خب همینا فعلا.
سوالی که پیش میاد اینه که آیا واقعا از حرف های انگیزشی انسان به جایی میرسه؟
آیا خود هدف نوعی انگیزه نیست؟
و آیا اصلا انگیزه لازمه؟
چرا باید خودمون رو عادت بدیم به انجام دادن کاری درصورت داشتن انگیزه؟! 
البته میدونم اینارو باید سرچ کنم و اینجا نپرسم -_-
روز که شروع میشه، بدنم انگار از قبول کردن یه شروع دیگه سر باز میزنه. حتما بقیه هم این حس رو تجربه کردن و میدونن چقدر فرسایشیه. آدم مجبوره هرروز خودش رو برای انجام کارهای ابتدایی قانع کنه. و فک می
 به خودت بگو:
فقط برای امروز، افکارم را بر روی بهبودیم متمرکز خواهم کرد ،زندگی می‌کنم و بدون مصرف هیچ گونه ماده مخدّری روز خوبی خواهم داشت.
فقط برای امروز، به کسی در معتادان گمنام اعتماد خواهم کرد، کسی که مرا باور کند و می‌خواهد در بهبودیم به من کمک کند.
فقط برای امروز، برنامه‌‌‌‌ای خواهم داشت و سعی خواهم کرد آنرا به بهترین شکل ممکن انجام دهم.
فقط برای امروز، به کمک NA سعی خواهم کرد از زاویه بهتری به زندگیم نگاه کنم.
فقط برای امروز, ترسی نخو
فکر کنم امروز دستگاه قلبم اندازه کل این 9 سالی که دارمشون( 7 سال اولی و دو سال دومی) پالس داده... امروز خودشو کشت از بس ویبره رفت و پالس داد و قلب منو متشنج کرد! :|
+ گاهی دوسش دارم گاهی ندارم. امروز دوسش نداشتم. دوست داشتم با کارور تو دستم بندازم زیر پوستم درش بیارم..  
شده اونقدر از نداشتنش بترسی که به خودت جرات عاشقی کردن تو لحظه‌هایی که کنارشی، ندی؟
هربار بیای دستاشو بگیری با خودت بگی نه! خاطره نسازم که بعدا خاطره‌ها دمارمو درنیارن...
هربار بیای باهاش رویا بسازی و واسه فرداها نقشه بکشی، جلوی خودتو بگیری که نه! اگه رویا بسازم و فردا بدون اون بیاد دنیام به آخر می‌رسه...
من از ترسِ نبودنت، چقدر نگاهت نکردم. چقدر بهت فکر نکردم. چقدر جواب حرفاتو ندادم. چقدر دوستت دارم گفتناتو نشنیده گرفتم. چقدر حس خوب خوشبختی
نمیدونم چرا امروز درست تا همین چند دقیقه پیش فک میکردم امروز سه شنبه است  درسته که روز ها و هفته ها و ماه هام مثل هم میگذرند اما حداقل همیشه میدونستم چند شنبه  است اما امروز روز ما گم کردم مثل تمام چیزهای دیگه ای که تو زندگیم گم کردم این اتفاق ساده مضحک نگرانم میکنه شاید خنده دار باشه اما نیست
نشستم گوشه ی استیشن پرستاری و به زحمت تمرکزم رو روی جزوه نگه میدارم...مرد مأمور بیمه برای پرستار صحبت میکنه از اینکه دخترش بیست و یک ساله شد و تصمیم گرفت عروسش کنه.به زنش گفته طی یکی دو ماه بهش آشپزی و شیرینی پزی یاد بده بقیه اش با من!!!!
مرد PHD رشته ای مرتبط به بیمه داره.خوشتیپه و هرروز با کت و شلوار جدید میاد بخش.ماشین خارجی شاسی بلند(!)سوار میشه و از سفر خارجی که تطعیلات عید با خانواده رفته حرف میزنه...
حالا من ماندم و کتاب و جزوه ای که روی میز رها
فردا دیر است ...امروزت را همین امروز ، زندگی کن !
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده !
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد !
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...
یه نظریه ی روانشناسی رو تو صفحه چت خودم توی تلگرام ذخیره کرده بودم٫ امشب اتفاقی چشمم خورد به نظرم جالب بود:
«هر روز سه اتفاق خوشایند را که برایتان افتاده است بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک.
این کار را برای ۲۱ روز ادامه دهید.
سه اتفاق هرروز باید مختص آن روز باشد.
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و چنین عاداتی باعث خوشحالی شما می شود.»
بله! به همین سادگی و زیبایی :) تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم فکر میکنم مثل شکلات باشه برای شر
خب آبان هم تموم شد! توی آبان چالش ۳۰ روز ۳۰ ساعت کتابخونی رو داشتم. ۷ روزش رو کتاب نخوندم. در کل ۱۰ تا کتابو تموم کردم. و بعد از به مدتی که از کتاب دور افتاده بودم چالش خوبی بود برام. 
اما بریم سراغ چالش آذر : 
برای این ماه قصدم اینه هرروز حداقل دو ساعت درس بخونم. و اگه مجموع ساعات مطالعه‌ی درسیم در پایان ماه به ۱۲۰ ساعت برسه ( یعنی دو برابر چالش) ، یه جایزه به خودم میدم. هنوز تصمیم نگرفتم چه جایزه‌ای. راستش نمیدونم چه چیزی میتونه خوشحالم کنه. یکم پ
هرصبح که با چشمان نیمه‌باز روی علامت پاورِ یک قاچِ سبزرنگ کیوی کلیک می‌کنم و بعد، زنبورهای کوچک به پرواز در می‌آیند و علامت پرچم استرالیا یا اوکراین و برزیل و آرژانتین در گوشه‌ی سمت چپ صفحه‌ام می‌افتد و وارد دنیای تلگرام می‌شوم، از مامان چندتا پیام پشت‌سر هم برایم می‌آید. مامان هرروز برایم از کانال‌های پزشکی ای که دارد، آخرین تحقیقات و یافته‌های دانشمندان در مورد "صبحانه نخوردن" را می‌فرستد. مثلا اینکه صبحانه نخوردن باعث ضعف و خست
ختم ذکر الله الصمد برای برگشت معشوق :
برای احضار شخص از راه دور باید این سه عمل رو انجام بدید:
    آیه الکرسی را هفت روز (از شنبه تا جمعه)نزدیک طلوع صبح قبل از آنکه به کسی حرف بزنید رو به قبله یازده مرتبه بخوانید و در مابین عینین ( یشفع عنده ) محبت کسی را قصد نمائید البته آن شخص دوست شما می گردد.
    دوم اینکه هرروز پنج شنبه(به مدت چهل روز) بعد از نماز ” صبح و عشاء” ابتداء ۱۴ صلوات بفرستید ،سپس ۱۰۱ مرتبه اسم اعظم «الحلیم»را تکرار ڪنید .
 
ادامه مطل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها